۱)سوال اینجاس که چرا وقتی کسی به مسئولیتی میرسه،انقققققد تمایل به حرف زدن پیدا میکنه آخه؟؟؟!!!

به معنای واقعی کلمه سرمون رفت،یه ساعت زیر آفتاب،یه لنگ پا واستادیم و یکی از مسئولین محترم برامون چرت و پرت گفت،دیگه شونه هامو حس نمیکردم و داشتم میفتادم که کوتاه اومد و رفت/:

حتی گفته شده یکی از پزشکای قبلی این بنده خدا رو با بیمار اعصاب و روان اشتباه گرفته بوده،شخصا به پزشکه حق میدم(:

۲)امروزم طبق معمول هر روز تو بیتوته مریض داشتیم،یه آقا ک دستشو با دستگاه بریده بود،خیلی عمیق نبود خداروشکر و فقط بخیه ساده میخواست ولی نتونستیم کاری براش بکنیم چون وسایل بخیه نداشتیم/: مجبور شدیم ارجاعش بدیم|: بعدشم کلی نارحت بودیم دوتایی و فکرمون درگیر بود که الان این بنده خدا برای یه بخیه کلی باید هزینه کنه و .،درسته که یجورایی اینکار درستتره ولی خب بعضی شرایط فرق میکنن

با mr(: صحبت کردیم،قرار شد بریم یه سری نخ بخیه خودمون بخریم برای اینجور وقتا،حداقل موارد ضروری رو میتونیم کارشونو راه بندازیم(:

۳)واااااااقعا وضعیت اقتصادی وحشتناکه،ینی تو کشوری هستیم که پس انداز کردن هیچ فایده ای نداره،ینی فقط باید بری تو کار دلالی و خرید و فروش،پس انداز کردن پول و تو بانک گذاشتن پول فقط ضرره متاسفانه/:

-------

بانونوشت:تیتر:صائب تبریزی(:

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها